پیشه کردن کاری را، آن صنعت ورزیدن. حرفۀ خود ساختن. شغل خود قرار دادن. ملازم آن شدن. ورزیدن آن. پیوسته آن کار کردن. بدان مولع و حریص گشتن. پیشه گرفتن. پیشه ساختن. کار و عمل خویش قرار دادن: چو بشناخت آهنگری پیشه کرد کجا زوتبر اره و تیشه کرد. فردوسی. ز خشنودی ایزد اندیشه کن خردمندی و راستی پیشه کن. فردوسی. همه نیکویی پیشه کن تا توان که بر کس نماند جهان جاودان. فردوسی. جوانمردی و راستی پیشه کن همه نیکویی اندر اندیشه کن. فردوسی. به هر کار در پیشه کن راستی چو خواهی که نگزایدت کاستی. فردوسی. کجا با دل خویش اندیشه کرد سگالش گری پیش من پیشه کرد. فردوسی. از آن پس که بسیار اندیشه کرد خردمندی و رای را پیشه کرد. فردوسی. ز روزگذرکردن اندیشه کن پرستیدن دادگر پیشه کن. فردوسی. جواب هر سؤال اندیشه میکن سکونت را در آن دم پیشه میکن. ناصرخسرو. عدل و احسان پیشه کن تا چند گوئی بیهده نام جد من معدل بود و نام من حسن. ناصرخسرو. همی تا کند پیشه عادت همی کن جهان مر جفا را تو مر صابری را. ناصرخسرو. گر بصورت بشری پیشه مکن سیرت گرگ نام محمود نه خوب آید با فعل ذمیم. ناصرخسرو. راستی را پیشه کن کاندر جهان نیست الا راستی عزم الرجال. ناصرخسرو. منی در خویشتن آورد و بزرگ منشی و بیداد گری پیشه کرد. (نوروزنامه). ای پیشه کرده نوحه بدرد گذشته عمر با خویشتن همیشه همیدون همی ژکی. لؤلؤی. کاهلی پیشه کردی ای کم زن وای آن مرد کو کم است از زن. سنائی. بر چنان فتحی که این شاه ملایک پیشه کرد هم ملایک شاهدالحالند و محضرساختند. خاقانی. رنگ خراست این کرۀ لاجورد عیسی از آن رنگرزی پیشه کرد. نظامی. بیش رو، آهستگیی پیشه کن گر کنی اندیشه به اندیشه کن. نظامی. شبانی پیشه کن بگذار گرگی مکن با سربزرگان سربزرگی. نظامی. چه باید اینهمه اندیشه کردن نشاید سخت رویی پیشه کردن. نظامی. سخن بسیار بود اندیشه کردند بکم گفتن صبوری پیشه کردند. نظامی. همان لهو و نشاط اندیشه کردند همان بازار پیشین پیشه کردند. نظامی. بدانجام رفت و بداندیشه کرد که با زیردستان جفاپیشه کرد. سعدی. ماهرویا مهربانی پیشه کن سیرتی چون صورتت مستحسن است. سعدی. نگویم مراعات مردم مکن کرم پیشه با مردم گم مکن. نخست آدمی سیرتی پیشه کن پس آنگه ملک خویی اندیشه کن. سعدی. نه هر که صاحب حسن است جور پیشه کند ترا چه شد که خود اندر کمین اصحابی. سعدی. چو بی عزتی پیشه کرد آن حرون شدند آن عزیزان خراب اندرون. سعدی. وفا پیش گیرو کرم پیشه کن. سعدی. بزرگی و عفو و کرم پیشه کن. سعدی. چو زنهار خواهد کرم پیشه کن. سعدی. طریق احسان پیشه کن. (نصیحه الملوک سعدی). آزار کسی طلب همیشه کآزردن خلق کرد پیشه. دهلوی. رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز تا داد خود ازکهتر و مهتر بستانی. عبید زاکانی. دلا مکارم اخلاق گر همی خواهی دو کار پیشه کن اینک مکارم اخلاق مشو مخالف حکم خدای عزوجل بکوش تا بودت در میان خلق وفاق. ابن یمین. فارغ گردی چو خامشی پیشه کنی. (جامعالتمثیل)
پیشه کردن کاری را، آن صنعت ورزیدن. حرفۀ خود ساختن. شغل خود قرار دادن. ملازم آن شدن. ورزیدن آن. پیوسته آن کار کردن. بدان مولع و حریص گشتن. پیشه گرفتن. پیشه ساختن. کار و عمل خویش قرار دادن: چو بشناخت آهنگری پیشه کرد کجا زوتبر اره و تیشه کرد. فردوسی. ز خشنودی ایزد اندیشه کن خردمندی و راستی پیشه کن. فردوسی. همه نیکویی پیشه کن تا توان که بر کس نماند جهان جاودان. فردوسی. جوانمردی و راستی پیشه کن همه نیکویی اندر اندیشه کن. فردوسی. به هر کار در پیشه کن راستی چو خواهی که نگزایدت کاستی. فردوسی. کجا با دل خویش اندیشه کرد سگالش گری پیش من پیشه کرد. فردوسی. از آن پس که بسیار اندیشه کرد خردمندی و رای را پیشه کرد. فردوسی. ز روزگذرکردن اندیشه کن پرستیدن دادگر پیشه کن. فردوسی. جواب هر سؤال اندیشه میکن سکونت را در آن دم پیشه میکن. ناصرخسرو. عدل و احسان پیشه کن تا چند گوئی بیهده نام جد من معدل بود و نام من حسن. ناصرخسرو. همی تا کند پیشه عادت همی کن جهان مر جفا را تو مر صابری را. ناصرخسرو. گر بصورت بشری پیشه مکن سیرت گرگ نام محمود نه خوب آید با فعل ذمیم. ناصرخسرو. راستی را پیشه کن کاندر جهان نیست الا راستی عزم الرجال. ناصرخسرو. منی در خویشتن آورد و بزرگ منشی و بیداد گری پیشه کرد. (نوروزنامه). ای پیشه کرده نوحه بدرد گذشته عمر با خویشتن همیشه همیدون همی ژکی. لؤلؤی. کاهلی پیشه کردی ای کم زن وای آن مرد کو کم است از زن. سنائی. بر چنان فتحی که این شاه ملایک پیشه کرد هم ملایک شاهدالحالند و محضرساختند. خاقانی. رنگ خراست این کرۀ لاجورد عیسی از آن رنگرزی پیشه کرد. نظامی. بیش رو، آهستگیی پیشه کن گر کنی اندیشه به اندیشه کن. نظامی. شبانی پیشه کن بگذار گرگی مکن با سربزرگان سربزرگی. نظامی. چه باید اینهمه اندیشه کردن نشاید سخت رویی پیشه کردن. نظامی. سخن بسیار بود اندیشه کردند بکم گفتن صبوری پیشه کردند. نظامی. همان لهو و نشاط اندیشه کردند همان بازار پیشین پیشه کردند. نظامی. بدانجام رفت و بداندیشه کرد که با زیردستان جفاپیشه کرد. سعدی. ماهرویا مهربانی پیشه کن سیرتی چون صورتت مستحسن است. سعدی. نگویم مراعات مردم مکن کرم پیشه با مردم گم مکن. نخست آدمی سیرتی پیشه کن پس آنگه ملک خویی اندیشه کن. سعدی. نه هر که صاحب حسن است جور پیشه کند ترا چه شد که خود اندر کمین اصحابی. سعدی. چو بی عزتی پیشه کرد آن حرون شدند آن عزیزان خراب اندرون. سعدی. وفا پیش گیرو کرم پیشه کن. سعدی. بزرگی و عفو و کرم پیشه کن. سعدی. چو زنهار خواهد کرم پیشه کن. سعدی. طریق احسان پیشه کن. (نصیحه الملوک سعدی). آزار کسی طلب همیشه کآزردن خلق کرد پیشه. دهلوی. رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز تا داد خود ازکهتر و مهتر بستانی. عبید زاکانی. دلا مکارم اخلاق گر همی خواهی دو کار پیشه کن اینک مکارم اخلاق مشو مخالف حکم خدای عزوجل بکوش تا بودت در میان خلق وفاق. ابن یمین. فارغ گردی چو خامشی پیشه کنی. (جامعالتمثیل)
وصله کردن. پهرو کردن. در پی کردن، سخت شدن سینه یا زانوی شتر از بسیاری سوده شدن بر زمین و درشت و سخت گردیدن پوست دست یا پا یا پیشانی یا زانوی آدمی از کثرت کار: یک مشت در کارم از کینه کرد که همچون شتر سینه ام پینه کرد. یحیی کاشی (از آنندراج)
وصله کردن. پهرو کردن. در پی کردن، سخت شدن سینه یا زانوی شتر از بسیاری سوده شدن بر زمین و درشت و سخت گردیدن پوست دست یا پا یا پیشانی یا زانوی آدمی از کثرت کار: یک مشت در کارم از کینه کرد که همچون شتر سینه ام پینه کرد. یحیی کاشی (از آنندراج)
بجلو انداختن. راندن بجانب مقابل. راندن دسته ای از مواشی ودواب و بردن بجانبی که خود میرود. پیش انداختن. بجلو راندن. راندن بطرفی که خود میرود چون پیش کردن سیل احمال و اثقال و کالا و ستور را یا پیش کردن دزدان رمه را و پهلوان شمشیر زن سپاهی دشمن را: هر چه در هندوستان پیل مصاف آرای بود پیش کردی و در آوردی بدشت شابهار. فرخی. و سخت آسان است بر من که این خزانه و فیلان و فوجی قوی از هندوان و از هر دستی پیش کنم و غلام انبوه که دارم با تبع و حاشیت راه سیستان گیرم. (تاریخ بیهقی). بیامد همانگاه داننده مرد زن و گله را پاک در پیش کرد. شمسی (یوسف و زلیخا). ترسم ازین پیشه که پیشت کند رنگ پذیرندۀ خویشت کند. نظامی. باقلا بار کردنت هوس است پیش کن خر که کار زین سپس است. دهخدا. ، بچهارچوب پیوستن جانب وحشی دریکی لتی. بهم آوردن دو لنگۀ در. بستن دو مصراع در. بهم پیوستن دو قسمت در. جفت کردن در. فراز کردن در دو لتی یا یک لتی. بستن در یک لخت. بستن در بی استعانت چفت و قفل: آنجا فرود آمد و فرمود تا درهای شارستان پیش کردند. (تاریخ سیستان). حساب آرزوی خویش کردن بروی دیگران در پیش کردن. نظامی. رقیب منا خیز و درپیش کن تو شو نیز اندیشۀ خویش کن. نظامی. غم خسرو رقیب خویش کرده در دل بر دو عالم پیش کرده. نظامی. ، تقدیم داشت، مقدم داشتن. پیشرو و سالار کردن: بدو گفت گودرز، پرمایه شاه ترا پیش کرد او بدین بر سپاه. فردوسی. رجوع به کلمه پیش درین معنی شود، برابر قرار دادن چون مانعی: غلام مغیره بن شعبه او را سه طعنه بزد. عمر دردناک شد، عبدالرحمن عوف را دست کرد و پیش کرد تا نماز کرد. (تاریخ سیستان)
بجلو انداختن. راندن بجانب مقابل. راندن دسته ای از مواشی ودواب و بردن بجانبی که خود میرود. پیش انداختن. بجلو راندن. راندن بطرفی که خود میرود چون پیش کردن سیل احمال و اثقال و کالا و ستور را یا پیش کردن دزدان رمه را و پهلوان شمشیر زن سپاهی دشمن را: هر چه در هندوستان پیل مصاف آرای بود پیش کردی و در آوردی بدشت شابهار. فرخی. و سخت آسان است بر من که این خزانه و فیلان و فوجی قوی از هندوان و از هر دستی پیش کنم و غلام انبوه که دارم با تبع و حاشیت راه سیستان گیرم. (تاریخ بیهقی). بیامد همانگاه داننده مرد زن و گله را پاک در پیش کرد. شمسی (یوسف و زلیخا). ترسم ازین پیشه که پیشت کند رنگ پذیرندۀ خویشت کند. نظامی. باقلا بار کردنت هوس است پیش کن خر که کار زین سپس است. دهخدا. ، بچهارچوب پیوستن جانب وحشی دریکی لتی. بهم آوردن دو لنگۀ در. بستن دو مصراع در. بهم پیوستن دو قسمت در. جفت کردن در. فراز کردن در دو لتی یا یک لتی. بستن در یک لخت. بستن در بی استعانت چفت و قفل: آنجا فرود آمد و فرمود تا درهای شارستان پیش کردند. (تاریخ سیستان). حساب آرزوی خویش کردن بروی دیگران در پیش کردن. نظامی. رقیب منا خیز و درپیش کن تو شو نیز اندیشۀ خویش کن. نظامی. غم خسرو رقیب خویش کرده در دل بر دو عالم پیش کرده. نظامی. ، تقدیم داشت، مقدم داشتن. پیشرو و سالار کردن: بدو گفت گودرز، پرمایه شاه ترا پیش کرد او بدین بر سپاه. فردوسی. رجوع به کلمه پیش درین معنی شود، برابر قرار دادن چون مانعی: غلام مغیره بن شعبه او را سه طعنه بزد. عمر دردناک شد، عبدالرحمن عوف را دست کرد و پیش کرد تا نماز کرد. (تاریخ سیستان)
ریشه راندن. ریشه دواندن. (از مجموعۀ مترادفات ص 189). رشد و نمو ریشه نبات. (فرهنگ لغات عامیانه). ریشه نهادن. ریشه دوانیدن: خاری است غم که در دل ما ریشه کرده است ماری است پیچ و تاب که در آشیان ماست. صائب (از آنندراج). ، ریشه ریشه شدن پوست در سر انگشت. (فرهنگ لغات عامیانه). زیادتی در کنارۀ ناخن برآمدن و آزار دادن، جایگیر شدن و مستحکم شدن وضع و قوام یافتن و استحکام وضع کسی یا چیزی. (از فرهنگ لغات عامیانه)
ریشه راندن. ریشه دواندن. (از مجموعۀ مترادفات ص 189). رشد و نمو ریشه نبات. (فرهنگ لغات عامیانه). ریشه نهادن. ریشه دوانیدن: خاری است غم که در دل ما ریشه کرده است ماری است پیچ و تاب که در آشیان ماست. صائب (از آنندراج). ، ریشه ریشه شدن پوست در سر انگشت. (فرهنگ لغات عامیانه). زیادتی در کنارۀ ناخن برآمدن و آزار دادن، جایگیر شدن و مستحکم شدن وضع و قوام یافتن و استحکام وضع کسی یا چیزی. (از فرهنگ لغات عامیانه)
ابلق کردن. دورنگ ساختن. بدو رنگ کردن. پیس کردن: رایت دولت چنان فراخت که ابری پیسه ندانست کردسایۀ آنرا. ابوالفرج رومی. عدل تو سایه ای ست که خورشید را ز عجز امکان پیسه کردن آن نیست در شمار. انوری
ابلق کردن. دورنگ ساختن. بدو رنگ کردن. پیس کردن: رایت دولت چنان فراخت که ابری پیسه ندانست کردسایۀ آنرا. ابوالفرج رومی. عدل تو سایه ای ست که خورشید را ز عجز امکان پیسه کردن آن نیست در شمار. انوری
پیله کردن دندان، گوشت بن آن آماس کردن. گرد آمدن ریم در بن دندان دردگن و بر اثر درد ظاهر شدن، (... کرم ابریشم) ،بادامه تنیدن کرم ابریشم از لعاب دهان به دور خویش، (... چشم) ، جوش کوچک در پلک برآمدن. - پیله کردن بکسی، او رابسماجت رنج دادن. دراز واکاویدن با وی. اذیت کردن با ابرام کسی را. بکاری بیهوده نسبت بکسی دوام ورزیدن چون مستان. او را با تکرار گفتاری یا عملی بستوه آوردن. با سماجت کسی را با دست یا زبان ایذاء کردن یا توجه کردن بوی بیش از اندازه چنانکه مستان در بعضی اوقات: چرا مثل مستها بمن پیله میکنی
پیله کردن دندان، گوشت بن آن آماس کردن. گرد آمدن ریم در بن دندان دردگن و بر اثر درد ظاهر شدن، (... کرم ابریشم) ،بادامه تنیدن کرم ابریشم از لعاب دهان به دور خویش، (... چشم) ، جوش کوچک در پلک برآمدن. - پیله کردن بکسی، او رابسماجت رنج دادن. دراز واکاویدن با وی. اذیت کردن با ابرام کسی را. بکاری بیهوده نسبت بکسی دوام ورزیدن چون مستان. او را با تکرار گفتاری یا عملی بستوه آوردن. با سماجت کسی را با دست یا زبان ایذاء کردن یا توجه کردن بوی بیش از اندازه چنانکه مستان در بعضی اوقات: چرا مثل مستها بمن پیله میکنی
بجلو انداختنراندن بجانب مقابل (مثل راندن مواشی و دواب وامتعه و غیره) : هر چه در هندوستان پیل مصاف آرای بود پیش کردی و در آوردی بدشت شابهار. (فرخی) -2 چهار چوب پیوست جانب خارجی در یک لتی بهم آوردن دو لنگه در بستن فراز کردن: (لیث)، . . بمسجد آدینه شد و
بجلو انداختنراندن بجانب مقابل (مثل راندن مواشی و دواب وامتعه و غیره) : هر چه در هندوستان پیل مصاف آرای بود پیش کردی و در آوردی بدشت شابهار. (فرخی) -2 چهار چوب پیوست جانب خارجی در یک لتی بهم آوردن دو لنگه در بستن فراز کردن: (لیث)، . . بمسجد آدینه شد و
وصله کردن در پی کردن رقعه دوختن، سخت شدن پوست کف دست و پا سینه زانو و غیره بسبب تماس کار بسیار و راه رفتن مدام: یکی مشت در کارم از کینه کرد که همچون شتر سینه ام پینه کرد. (یحیی کاشی)
وصله کردن در پی کردن رقعه دوختن، سخت شدن پوست کف دست و پا سینه زانو و غیره بسبب تماس کار بسیار و راه رفتن مدام: یکی مشت در کارم از کینه کرد که همچون شتر سینه ام پینه کرد. (یحیی کاشی)